این عاشقی جنسش فرق می کند..

تقدیم به مدافعان سلامت کشور: در میان هجوم لحظه ها گم شده بودیم . هر کس به گرفتاری خویش مشغول و روزمرگی هایش را سپری می کرد . به ناگه طوفانی برپاشد و همه ی مان را از خواب روزمرگی هایمان بیدارمان کرد.

اما نه ... شاید هم اکنون به خواب رفته ایم و این یک آغاز از یک کابوس تلخ بوده است. کاش کسی باشد که بیدارمان کند. کاش کورسوی امیدی دست بر شانه هایمان می کوبید و از این کابوس رهایمان می کرد.

در چشم بر هم زدنی آنچنان سایه وحشتی بر شهر افتاد که گویی قیامت برپا شده است "یوم یفر المرء من اخیه ". براستی که همه ی خلق از خویشان و نزدیکان خویش فراری اند و هر کس در تلاطم نفس خویش دست و پا می زند.

بارپروردگارا در هجوم وحشت تنها کسی که یکصدا او را می خوانند تویی ...شاید این کابوس تلنگری از جنس بیدارشدن نفس مطمئنه مان بود. بهانه ای بود که در میان روزمرگی هایمان اندکی صدایت بزنیم " الهی و ربی من لی غیرک ".

خدایا من در خود گم شده ام و امیدی جز عشقت بر من نمانده است. مرا با عشقت پروریدی و بر خود بالیدی آنجا که گفتی "تبارک الله احسن الخالقین".
براستی تبارک الله. تبارک الله بر پروریدن چنین بنده های عاشقی. گویی که عشق را از خود تو به ارث برده است. جز عشق نمی توان نام دیگری بر این رشادت و این حجم از زیبایی نهاد. 

آیا دلیلی جز عشق می توان یافت آنجا که بر بالین نفس های گرفته ی بیمار، نفس هایش به شماره می افتاد اما همچنان دست از تلاش برنداشت تا نفس کشیدن بیمارش تسهیل گردد.

آیا جز عشق نام دیگری می توان بر آن نهاد آنجا که با نفس های تب دار بیمار، زیر خروار ها لباس و ماسک بی قراری خود را به سخره میگرفت و بر هجوم خستگی هایش میخندید، تا امیدی را ناامید نکند.

زیبا نیست بنده ای شبی تا سحر بر بالین سرفه های پی درپی دردمندی در تلاطم باشد، با اینکه خودش تلخی سرفه هایش را پنهان میکند تا بر چشم های نگران بیمارش ترنم اندوه منشیند. به خداوندی ات سوگند که ‌" ما رایت الا جمیلا "و من چیزی حز زیبایی ندیده ام.

این عشق را چه بنامم انگاه که صدای مضطرب مادری و بغض های دلگیر پدری را از فرکانس های یک تلفن می شنید و ماه ها دلتنگ دیدارشان بود، از پشت سکوت تلخ تلفن بوسه می فرستاد ،تا دمی از کمک به همنوعش غافل نشود و لحظه ای صحنه نبردش را ترک نکند. مادری که از دور فرزند خردسالش را در آغوش می کشد تا رسالتش را نیمه تمام نگذارد و همسری که با دل نگرانی از پس فاصله های اندوه دست تکان می دهد و بغضش را میان لبخندی تلخ گم می کند ، تا نگرانی هایش را بر جان عاشقانه هایش مسپارد.

هرگز از خیالم دور نمی شود چشم هایی را که در اندوه از دست دادن هم نوعانش ، پشت چراغ های قرمز این شهر ، پس از یک شیفت دلگیر خیس می شد و ساعت ها با این اندوه می گریست و از بیشماری این غم تنها تو را صدا می زد و میخواند " یا دافع البلایا و یا غافرالخطایا...والفعل بی ما انت اهله.."
آیا جز عشق دلیلی میبینی آنجا که مردی از تبار بهار ، نیمی از نفس هایش را در هشت سال دفاع مقدس ، هدیه بر میهن خویش می کند و با اینکه می دانست نفس هایش تاب نخواهند آورد ، حتی لحظه ای جبهه اش را ترک نمی کند تا اینکه نیمی دیگرش را نیز تسلیم به میهن و مردمانش می کند و در همهمه "انا الیه راجعون " دعوت تو را لبیک می گوید.

او یک بنده ی عاشق است و یقینا این عشق را از تو خدای عاشق به ارث برده است .
بارالها بشنو صدای مارا، صدای بنده ی عاشقی که جز دعا چیزی ندارد و ساز و برگش اشک و اندوه است. خدایا تو ناجی این دل های پریشانی ، دست های خسته مارا بگیر و امیدمان را ناامید نکن و انچنان کن بر ما ، آنگونه که تو شایسته آنی.

پی نوشت: تصاویر پیوستی زحمات شبانه روزی مدافعان سلامت دانشگاه علوم پزشکی بابل را روایت می کند.

 


 

اشتراک گذاری: